سفارش تبلیغ
صبا ویژن



شهید سید هبت الله فرج الهی - آسمان سرخ






درباره آسمان سرخ
شهید سید هبت الله فرج الهی - آسمان سرخ
محمدمعین صادقی راد
ظلمت شب زمین را دربر گرفته ؛ برای رسیدن به سپیدی صبح ، آسمان دلت را سرخ کن ... *** آسمان سرخ وب نوشته های محمد معین صادقی راد ***

روزگار می رود و حرف ها می ماند!
عکس شهدا دیدن وعکس شهدا رفتارکردن
کتاب ! جویباری دائمی و در جریان
شهید سید هبت الله فرج الهی
4 خرداد، روز مقاومت دزفول
362روز در سفر (اعتکاف)
شر و ور های قشنگ
اصول خاطره نویسی
کربلا نوشت
یک عکس و چند کلمه
پیامک های انتظار
پیامک های ناشناس
مستند
برای رفقا !


آمار بازدید
بازدید کل :331761
بازدید امروز : 9
 RSS 

   

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شرح حال مختصری از شهید سید هبت الله فرج الهی 

 نه تیر می خورم نه می سوزم فقط یک ترکش اینجا.شهید سید هبت الله فرج الهی

    در سال 1344 در یکی از روز های پر باران ، در خانه سید غفور کودکی چشم به جهان گشود که اورا هبت الله نامیدند تا پرتو و آیتی باشد از هیبت و جلال الهی . در آن سال ، خانواده سید غفور عزیز چون بسیاری از مردم در سختی و تنگدستی می گذراندند ، اما به گفته مادر ، با تولد آقا سید ، خداوند در رزق و روزی به خانه محقر و کوچک فرج الهی گشود. دوران کودکی سید که همزمان بود با عصر حکومت طاغوت، جلسات قرآن در منازل مردم برگزار می شد و او هم به همراه برادران و دوستان هم محله ای، در این جلسات شرکت می کرد و از همان جا هم با قرآن انس گرفت .

    با آغاز نهضت اسلامی او نیز چون بسیاری از مردم و نوجوانان ایرانی و دزفولی ، در تظاهرات ضد شاه شرکت کرد. همزمان با پیروزی انقلاب و سازماندهی امور مساجد، رفت و آمد او نیز به مسجد بیشتر شد .اوایل شروع جنگ تحمیلی ، خواهان حضور در جبهه بود ، اما به دلیل سن کم و جثه ضعیف ، مادر راضی نمی شد که او به جبهه برود . مادر شهید(بی بی اختر منشور زاده) با بچه های مسجد صحبت کرد و گفت: مدتی او را پشت جبهه و مسجد مشغول کنید تا تصمیمش از روی احساس نباشد و قدری هم بیشتر با مشکلات آشنا بشود .

    به هر زحمتی بود هبت الله را در پشت جبهه نگاه داشتند ، تا اینکه در سال 1360 که زمزمه عملیات شکست حصر آبادان به گوش می رسید . دیگر کسی نمی توانست سید را راضی به ماندن در عقب کند . مادر هم که شور او را می دید ، خود دست او را گرفت و به مسجد برد و گفت : این بچه مال خداست ، فقط چند روزی سندش نزد من بود و حالا آمدم سند مال خدا را به او پس دهم. به این ترتیب سید بزرگوار، برای اولین بار در عملیات ثامن الائمه (ع) در جبهه حضور یافعکس شهید هنگام مجروحیت از ناحیه دو پا در اولین عملیاتت که منجر به مجروحیت هر دو پای وی شد، اما پس از مدتی استراحت در خانه دوباره در جبهه حضور یافت.

    در آ ن روز ها بجز سید هبت الله ،دو برادر دیگر او به نام های سید علی و سید قدرت الله نیز در جبهه بودند و هر بار یکی ا ز آنها با بدنی مجروح به خانه باز می گشت ، اما مادر که حالا خود از رزمندگان پشت جبهه به حساب می آمد ، هرگز لب به اعتراض نگشود و خود پرستاری فرزندان مجروحش را در خانه به عهده می گرفت.

    سید هبت الله(به قول دزفولی ها آهَبَت) که حال دیگر جزو نیرو های ثابت لشکر 7 ولی عصر (عج) شده بود ، همزمان با رزم ، درس هم می خواند . دیپلم که گرفت، در کنکور شرکت کرد ودر رشته الهیات پذیرفته شد ، اما به دلیل حضور مداوم در جبهه ، دانشگاه را کنار گذاشت.

    سید اگر چه در نیروی اطلاعات عملیاتی در جهاد اصغر بود ، اما در جهاد اکبر نیز یک نیروی شناسایی قوی و زبده بود. هنوز دیوار های اتاق و مادر پیرش ، گریه ها و ناله های عاشقانه او را به یاد دارند . مادر می گفت: یکی از شب ها از اتاق صدای گریه شنیدم ، خودم را به اتاق رساندم ، ترسیده بودم ، نکند اتفاق بدی افتاده باشد ، اما وقتی در را نیمه باز کردم، دیدم به سجده رفته و دارد گریه می کند، من هم برگشتم و هیچ نگفتم.

    سید از اجداد طاهرینش آموخته بود که باید روح و جسم و جانش را در راه وصل دوست خرج نماید ، به همین دلیل لحظه ای آرام و قرار نداشت ، از جبهه که می آمد ، اولین که می کرد به خانه های شهدا سر می زد و بعد هم به دیدن دوستان شهیدش در شهید آباد می رفت.

    سید قدم زدن در شهید آباد را قدم زدن در وادی معرفت می دانست . او در دست نوشته هایش گفته است که « اگر گرمی حضور شهیدان وجود سرد تو را گرم نکرد ، این شهید آباد ، شهید آباد تو نیست.»

     سید دست نوشته های فراوانی بر جای گذاشته، از گفت و گو با خدای خویش گرفته تا با دوستان شهید و نفس خویش. دست نوشته هایی که خود جزوه هایی از کلاس انسان سازی و خودسازی است. سید در بیست سالگی به چنان پختگی رسیده بود که گویی سال های سال از عمرش می گذرد . در وادی تربیت نفس به درجه ای رسیده بود که هر پیش بینی می کرد ،درست از آب در می آمد . اطرافیانش هنوز برخی از الهاماتی را که به ایشان می شد به خاطر دارند . به عنوان نمونه این را می توان بیان کرد که دست نوشته خود و تایید خواهرش آن را اثبات می کند . گروهی از نیرو های گردان بلال برای آموزش غواصی به شمال رفته بودند. یکی از آنها نیروها که از دوستان صمیمی سید هم بود ، در حین تمرین آموزش به دلیل نقص کپسول اکسیژن در دریا غرق می شود . در همان لحظه سید که در خانه بوده است ، در دفترش این گونه می نویسد:«امروز یکی از بچه ها شهید شد .» خواهرش می گفت:«وقتی به خانه آمدم ، دیدم ناراحت نشسته . گفتم: چرا ناراحتی؟ گفت: یکی از بچه ها شهید شده. گفتم: کی؟ گفت: بعدا" می فهمی. عصر همان روز خبر شهادت شهید رضا آلویی را به او رساندند . سید بعد از شهادت رضا بسیار بی تابی می کرد و می گفت: او هم شهید شد ، و من هنوز هستم.

    سید زمان و نحوه شهادتش را هم برای اطرافیانش گفته بود. خواهرش می گفت: به او گفتم : من اصلاً دوست ندارم تو تیر بخوری یا این که پیکرت بسوزد . رو به من کرد ، خندید و گفت : همین ! گفتم: بله. گفت به چشم ! من نه تیر می خورم نه می سوزم . من فقط با یک ترکش شهید می شوم و دستش را گذاشت روی سرش و گفت: اینجا . وقتی که پیکرش را آوردند صورتش را که دیدم ، متوجه شدم درست همان جایی که دست گذاشته بود ، ترکش هم به همان جا اصابت کرده بود.

    خواهر شهید می گفت:«شب آخری که فردایش قرار بود به جبهه برود ، مهمان من بود . قبل از شام از خانه بیرون رفت . گفتم: کجا می رویه گفت: کار دارم ولی برای شام می آیم.رفت وبرای شام آمد . بعد از شهادتش، پدر شهید سید جمشید صفویان به خانه ما آمد و گفت که آقا هبت آن شبِِ آخر آمده بود خانه ما برای وصیت کردن. پدر شهید می گفت: سید هبت الله به ما گفته بود پیکر سید جمشید پانزده روز بعد از شهادت من پیدا می شود . (سید جمشید در عملیات کربلای4 شهید شده بود و تا آن روز پیکرش پیدا نشده بود .) دقیقاً پانزده روز بعد از شهادت ایشان ، پیکر شهید صفویان پیدا شد.»

   شهید فرج الهی در دفترش این گونه نوشته است:« بسمه تعالی سید هبت الله فرج الهی، شهادتت مبارک» و زیر آن را امضاء کرده است. این نوشته مربوط می شود به چند روز قبل از شهادت ایشان. سید عزیز که در 6/12/1365 در عملیات کربلای 5 در شلمچه به آرزوی خویش یعنی شهادت که در راه رسیدن به آن عاشقانه می سوخت، رسید . به گواهی سید رضا پور موسوی که او خود نیز عارفی بوده است واصل و در سال 1367 به آسمان پرکشید. ایشان خبر شهادتشان را از مولا و امام زمان(عج) خویش شنیده بود.

  سید شهید در یکی از دست نوشته هایش جمله ای رابیان نموده که امیدوارم شامل حال ما و هم شما عزیزان بشود . باشد که ادامه دهند راهشان باشیم؛ اما جمله :

« نظر کردن در زندگی شهید، شهید ساز است».

 

 

هبت یعنی:هیبت و جلال

 

منبع : ماهنامه ی امتداد

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 3:16 عصر روز سه شنبه 87 اردیبهشت 31

هر مطلبی که منبع ندارد،زاییده ی مخیله ام است!
در استفاده از مطالب درج لینک فراموش نشود.

بازسازی قالب: آسمان سرخ